عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
با آنکه دلم شکستۀ رنج و غم است
در راه زیارت تو، ثابتقدم است
اوقات شریف ما به تکرار گذشت
مانند همیشه کار از کار گذشت
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود