سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
آسمان ابریست، آیا ماه پیدا میشود؟
ماه پنهان است، آیا گاه پیدا میشود؟
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
زمان چه بیهدف و ناگزیر در گذر است
زمان بدون شما یک دروغ معتبر است!