در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت