«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است