هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
با ذكر یا كریم همه یاكریمها
خواندند با تو یا علی و یا عظیمها
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است