«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است