گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است