ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
این آخرین شبانۀ آرام زینب است
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود