مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست