همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست