شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
سبزپوشا با خودت بخت سپید آوردهای
گل به گل هر جا بهاری نو پدید آوردهای
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بینشانت!
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست