گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد