گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد