نمکپروردهات ای شهر من خیل شهیداناند
شهیدانی که هر یک سفرهدار لطف و احساناند
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
بایست آنچنان که تا به حال ایستادهای
که در کمال شوکت و جلال ایستادهای
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش