شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش