عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما