به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست