به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم