به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم