به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم