بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد