مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
فرخنده پیکریست که سر در هوای توست
فرخندهتر سریست که بر خاک پای توست
گر بسوزیم به آتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما