آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید