بیا سنگینیِ بارِ گناهم را نبین امشب
مقدّر کن برایم بهترینها را همین امشب
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است