از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم