در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم