آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود