باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
بی تو چگونه میشود از آسمان نوشت؟
از انعکاس سادۀ رنگینکمان نوشت؟
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود