مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند