جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
افتاده در این راه، سپرهای زیادی
یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
پیراهنت از بهار عطرآگینتر
داغت ز تمام داغها سنگینتر