روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری