تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش