تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش