فراتر است، از ادراک ما حقیقت ذاتش
کسی که آینۀ ذات کبریاست صفاتش
شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش