گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
شکوه تاج ایمان بر سر ماست
شجاعت قطرهای از باور ماست
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش