ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش