هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش