گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
یک عمر شهید بود و، دل باخته بود
بر دشمن و نفس خویشتن تاخته بود
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش