گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو