کربلا
شهر قصههای دور نیست
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
نشاط انگیز نامت مینوازد روح عطشان را
تو مثل چشمهای! نوشیده و جوشیده انسان را
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند