میروی دریا دل من! دست خالی برنگردی
از میان دردها با بیخیالی برنگردی
مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
بار بر بستهای ای دل، به سلامت سفرت
میبری قافلۀ اشک مرا پشت سرت
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟