باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت