باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت