در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت