سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت