با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
فرخنده پیکریست که سر در هوای توست
فرخندهتر سریست که بر خاک پای توست
گر بسوزیم به آتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت