دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت