دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد