سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ايمانش
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد