فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد